شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دخملم شیدا

تولدت مبارک

عزیییییییییییییییییییییییییزم بالاخره به دنیا اومدی مقدمت گلباران (چه جمله ی شعاری!!!) جیگرم، بزار از اول تعریف کنم. چهارشنبه آخر شب وقتی برای مامانی و بنیامین جشن تولد گرفتیم من احساس کردم حالم خوب نیست. واسه همین ساعت یک ونیم نصف شب با بابا و مامانی رو به اصفهان حرکت کردیم و صبح پنجشنبه رفتیم بیمارستان الزهرا. مشکلی نداشتی ولی دیگه دکترا گفتن درست نیست بیشتر از این اون تو بمونی. فورا منو بستری کردن و آمپول فشار تزریق شد. چشمت روز بد نبینه. از اونجایی که جنابعالی جات اون بالا خوب بود پایین نمی اومدی. بنابراین بنده تا ٩ شب درد مرگباری کشیدم. تا اینکه بالاخره در ساعت بیست و یک و چهار دقیقه روز ٢٢ اردیبهشت چشم به دنیا باز ک...
25 ارديبهشت 1390

تولد

<p>عزیزم توی این مدت که منتظرت بودیم هرکسی یک چیزی راجع بهت می گفت. یکی می گفت: دخترتون دل سنگینه. یکی می گفت: چقدر ناز داره. یگی می گفت:... خلاصه که اعصاب من و بابا حسابی خورد شده بود.  تا اینکه دلمونو یک دل کردیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح بریم اصفهان ببینیم دکتر اونجا چی می گه.</p> <p>اگه اونم نظرش مثل دکتر اینجا باشه منو بستری می کنن و تو رو به زور به دنیا میارن.</p> <p>فقط خدا می دونه فردا اینموقع توی چه وضعیتی باشی.</p> اصلا نمی دونم دختری یا پسر؟ هرچند فرقی نداره. فقط مهم اینه که سالم و بی دردسر به دنیا بیای. با بابا تصمیم گرفتیم اگه دختر بودی اسمتو بزاریم شیدا و اگه پسر بودی کورو...
18 ارديبهشت 1390

شیدا یا داداش شیدا

دیشب رفتیم پیش دکتر هاشمیان. به امید اینکه بگه دیگه وقت زایمان رسیده ولی دکتر بعد از معاینه بهم گفت بچتون قصد بیرون اومدن نداره!!!! می گفت هنوز اصلا دهانه رحمت باز نشده و بچه هم هنوز خیلی بالاست. گفت: اگه تا هفته دیگه دوشنبه دردت نگرفت دیگه خطرناک می شه و باید بری بیمارستان بخوابی تا با آمپول فشار به دنیا بیاریمش. بعد هم سونوگرافی انجام داد. اینجا بود که یک برق سه فاز بهم وصل شد. نمی تونی حدس بزنی دکتر چی گفت!!!!! دکتر گفت: بچه تون پسره     اولش فکر کردم به خاطر آشناییت و شوخی که با دکتر دارم می خواد اذیتم کنه ولی اون گفت فکر کنم پسر باشه. وقتی جاخوردن شدید منو دید گفت شوخی کردم ولی فهمیدم الکی می گه...
13 ارديبهشت 1390

عکس سیسمونی

عزیزم قول داده بودم عکس سیسمونی که مامانی زحمتشو کشیدن بزارم. وقتی از مامانی تشکر کردم گفتن: ایشالا زنده باشم جهیزیه شو آماده کنم. دستشون درد نکنه.       ...
12 ارديبهشت 1390

شیدا جون در می زنه

دختر گل من دو روزه کمر درد بدی گرفتم. مامانی و مامان جون می گن اینا نشونه های زایمانه. به قول معروف داره در می زنه. دیشب یک بار درد بدی توی دلم گرفت. قیافه ی من که درد می کشیدم به کنار دیدنی تر قیافه ی بابا مصطفی بود که از ترس و دلسوزی واسه من رنگ از روش پریده بود.  برای اولین بار فهمیدم اینکه می گن درد زایمان بده یعنی چی؟ بابا می گه تا این دردا رو نکشی که بهشتو بهت نمی دن. امیدوارم به زودی و به سلامتی و راحت به دنیا بیای   ...
12 ارديبهشت 1390

اولین هشدار

عزیزم دیشب حسابی من و باباتو ترسوندی. درد های بدی داشتم که نشون دهنده ی نزدیک شدن زمان به دنیا اومدنته. امروز دیگه تموم کارامو کردم.اگه می خوای حالا به دنیا پا بگذار . بی صبرانه منتظرتیم
5 ارديبهشت 1390

دختر شجاع من

توی برنامه ی رشد جنین که از شبکه ی من و تو پخش شد می گفت جنین توی رحم مادر از صداهای بلند می ترسه و عکس العمل نشون می ده. می گفت همه ی موجودات بطور غریزی ترس از خورده شدن دارند و جنین هم از صدای بلند می ترسه که خورده بشه. من باورم نمی شد تا اینکه تجربه کردم. وقتی سوار وانت بابا می شیم بخاطر تکون های زیاد وانت و چاله ها و دست اندازهای خیابون تو می ترسی و خودتو سفت می گیری و از ترس افتادن به سمت بالا یعنی زیر قفسه سینه ی من بیچاره فشار می دی. دیروز بابا بهت می گفت: نتررررررس، شجاع باش . تو شیر زنی نباید از این تکون ها بترسی. حالا دیدی چرا بهت می گم دختر شجاع عزیزم؟؟!!!!! ...
2 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد